love.loxblog.com | ||
|
گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود ، دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است ، دلتنگی هایی که میتوانند آدم را خفه کنند .
دل های بزرگ و احساس های بلند
دل گمراه من چه خواهد کرد
گفت مجنون گر همه روی زمین / هر زمان بر من کنندی آفرین / من نخواهم آفرین هیچ کس / مدح من دشنام لیلی باد و بس . دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند ، سلام پادشاه !
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد / در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد / آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد. حالا فهمیدم چرا ترکم کرد و رفت من میخواستم مالک قلبش بشوم اما اون مستاجر میخواست
وقتی میفهمی عاشق شدی که میبینی دوست نداری بخوابی...
چون واقعیت شیرین تر از رویاهایت شده است!
به سلامتی اون باجه تلفنی که تو بارون میرفتی زیر سقفش یدونه دو زاری مینداختی توش یه ساعت حرف میزدی آخرشم پولتو پس میداد...
|